سرگرمی
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:45 ::  نويسنده : رحیم

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.
او یک بسته بیسکویت نیز خرید.

او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.

وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت، آن مرد هم همین کار را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد:
«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پررویی می خواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد!!
از خودش
بدش آمد . . .
یادش رفته بود که
بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد

شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:44 ::  نويسنده : رحیم

زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود.

 فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به ميان ابر ها رفت.

هوس به مرکز زمين راه افتاد.

دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.

آرام آرام همه قايم شده بودند و

ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.

ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬

که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.

ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...

همان اول کار تنبلی را ديد.

 تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.

بعد هم نظافت را يافت.

 خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.

ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت

 و آرام در گوش او گفت:

عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند

و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

صدای ناله ای بلند شد.

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬

دست هايش را جلوی صورتش گرفته

 بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.

شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.

ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت

حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬

تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت

 خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی

 همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

نظرت چیه؟

شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:42 ::  نويسنده : رحیم

سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت:
پدر ومادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم.
 رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم. پسر ادامه داد :
 ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست ویک پای خود را از دست داده است، و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهماجازه دهید او با ما زندگی کند.

پدرش گفت: ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.
پسر گفت: نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند آنها در جواب گفتند:
نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه 
سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.



پسر آنها یک دست و پا نداشت !

شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:39 ::  نويسنده : رحیم

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک دختر به نام ویکی هم اتاقی شده کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.

او به رابطه میان آن دو مشکوک شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود به مادرش گفت میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم

‎ حدود یک هفته بعد ویکی پیش مسعود آمد و گفت : ” از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ مسعود گفت : خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد‎.

‎او در ایمیل خود نوشت :مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده

با عشق، مسعود ‎

روز بعد مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت کرد : پسر عزیزم من نمیگم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمیگم که تو باهاش رابطه نداری اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود‎.

با عشق ، مامان

شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:37 ::  نويسنده : رحیم
روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مياد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي که چه قدر اينجا گرمه !!!

شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:33 ::  نويسنده : رحیم

شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:33 ::  نويسنده : رحیم

میگم هیس هیچی نگو .



دلم میگه نمیشه . نگم دق میکنم



میگم هر حرفی رو که نباید به زبون بیاری



میگه این یکیو نمیتونم نگم



میگم باشه بابا بگو !



من و دلم با هم میگیم



" دلم برات تنگ شده بود "

 

 

 


شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:32 ::  نويسنده : رحیم

 
   

 

پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها
 
خیلی هوایش را کرده...
 
 

از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا
 
بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!  
 
 

هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...
 

پسر: 
 

برات… کادو… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… و یه بغض طولانی آوردم…! 
 
 

تک عروس گورستان!
 
 

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
 
 

اینجا کنار خانه ی ابدیت می نشینم و فاتحه میخوانم…
 

نه  اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگی

 

 

امان… دنیای من! تو خیلی وقته که…
 
 

آرام بخواب فرشته کوچ کرده ی من…
 
 

دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
 

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!
 

بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب…


شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:31 ::  نويسنده : رحیم

جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:13 ::  نويسنده : رحیم

 

 گاه سکوت بی جا

 

همه چیز را بر باد می دهد!

 

همانگونه که حرف هایی آرامش را!



ادامه مطلب ...
جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:12 ::  نويسنده : رحیم
جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:4 ::  نويسنده : رحیم
جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : رحیم

ـ جویدن آدامس هنگام خرد کردن پیاز مانع از اشک ریزی شما می شود.

ـ اثر لب و زبان هر کس همانند اثر انگشت آن منحصر به فرد است.

ـ رشد کودک در بهار بیشتر است.
 
ـ ۸ دقیقه و ۱۷ ثانیه طول می کشد تا نور خورشید به زمین برسد.

ـ ظروف پلاستیکی تقریباً ۵۰۰۰۰سال در برابر تجزیه مقاومند.

ـ تنها قسمتی از بدن که خون ندارد قرنیه چشم است.

ـ شترمرغ در ۳ دقیقه ۹۵ لیتر آب می خورد.

ـ حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند.

ـ کرم های ابریشم در ۵۶ روز ۸۶ برابر خود غذا می خورند.

ـ زمان بارداری فیل به دو سال می رسد.

ـ در یک سانتی متری پوست شما ۱۲ متر عصب و ۴ متر رگ و مویرگ است.

ـ شدیدترین نعره ها متعلق به وال ها است که برابر با صدای موتور جت است.

ـ وقتی یک نوزاد در حال گریه است با صدای ش....ش.... شما آرام می شود به این دلیل که صدای آبی که اطراف نوزاد در شکم مادر است را برایش تداعی می کند، در ضمن این یکی ازدلایلی است که چرا صدای ساحل دریا به انسان آرامش می دهد.

ـ دلفین ها همانند گرگ ها هنگان خواب چشم هایشان را باز می گذارند.

ـ با نگاه کردن به گوش حیوانات می توانیم به تخم گذار بودن یا بچه زا بودن آنها پی ببریم. بدین صورت که تخم گذاران گوششان ناپیدا و بچه زایان گوششان نمایان است، تنها یک اسثتنا وجود دارد آن هم نوعی افعی است که بچه زاست اما گوشش دقیق پیدا نیست.

ـ بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب است.

ـ انسان امروزی به طور متوسط ۶ سال از عمر خود را تلویزیون نگاه می کند و ۶ سال را صرف غذا خوردن می کند و یک سوم را می خوابد.

ـ موش دو پای آفریقایی از میدان دید ۳۶۰ درجه برخوردار است.

ـ مغز انسان تنها ۲ درصد از وزن انسان را تشکیل می دهد ولی ۲۵ درصد اکسیژن دریافتی بدن را به تنهایی مصرف می کند.

- سرعت عطسه یك انسان برابر است با 160 كیلومتر در ساعت

- آب دریا بهترین ماسك صورت است !

- چشم انسان معادل یك دوربین 135 مگا پیكسل عمل می كند !

- 90% سم مار از پروتئین تشكیل شده است !

- مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتی است كه تلویزیون می بینید !

شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 19:36 ::  نويسنده : رحیم

مرسدس بنز – SLS Black Series

SLS Black Series



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 15:3 ::  نويسنده : رحیم

 

بيوگرافی خسرو شکیبایی

 

در شناسنامه اسمش «خسرو» است ولی خانواده و بچه محل ها «محمود» صداش می کردند. خسرو شکیبایی متولد فروردین 1323 در خیابان مولوی تهران.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : رحیم

 - امیرعلی   عاشق اس اس و ناصر خان حجازی , ,امیرحسین عاشق اس اس 7165          0913,صالح آبی س,کیوان استقلالی  ,حسین         فرهاد    7    مجیدی   ,جیم ساترلند معاون ارشد کلوب تجهیزات نظامی, ,محمّدرضا بچه بندر,بهزاد نظری,

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:39 ::  نويسنده : رحیم
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : رحیم

 - حسین عشقی, ,امیرحسین عاشق اس اس 7165          0913,ماهان , ,لیدر ,مهدی جووووووووووووووووووووووووووووو,امین لایقی,امیر ,ارمین نمیگم, ماهان               ,عرفان یاس,نازنین جون,

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : رحیم

 -  ,امیرحسین عاشق اس اس 7165          0913,شیما سپهری,  میهن پرست, ,شیوا استقلالی 7 ,

چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:36 ::  نويسنده : رحیم

 - علیرضا آبی7,         ,عاطفه نامجو استقـــلالـ ـ ـی 2 آتیشه,امیرحسین عاشق اس اس 7165          0913,سامی استقلالی محمدی,ابی یاس یاس,فرزاد لشگری,

سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 16:39 ::  نويسنده : رحیم
سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 16:14 ::  نويسنده : رحیم

کریستیانو رونالدو

سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 15:40 ::  نويسنده : رحیم

          Cristiano Ronaldo gesturing during the Portugal 2-3 Ecuador game, played in Guimarães, in 2013



ادامه مطلب ...
سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 14:44 ::  نويسنده : رحیم

    

سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : رحیم

تلفن زنگ می خورد :

گفتگوی دو دختر پای تلفن:
سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن:
بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر 

بعد از قطع کردن تلفن :

دخترها:
واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد

پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه

یک شنبه 22 بهمن 1398برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : رحیم

 

یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : رحیم

 

میگم خداحافظ 
که تو چشم تـَر کنی و بگـــی
کجــا؟ مگه دست خودته این اومدن و رفتن؟ 
که سفت بغلم کنی و بــگی
هیچ رفتــنی تو کار نیست 
به دلت اشاره کنی و بگی :

جاته تا همیشه 
آخرهم محکم بگی شیر فهم شد ؟؟ 
و من ...

دل ضعفه بگیرم از این همه عاشقانه های ِ محکمت !!!

یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 20:6 ::  نويسنده : رحیم

 

 

وقتی تمامِ زندگی ات شده باشد

 

جز آغوشش

  

پناهِ دیگری نداری

 

حتی اگر از خودش دلگیر باشی

یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 19:52 ::  نويسنده : رحیم

سنگ تراش از کار خود ناراضی بود واحساس حقارت میکرد.روزی از نزدیکیخانه بازرگانی رد میشد، در باز بود و او خانه مجلل ،باغ و نوکران بازرگان را دید وبه حال خود غبطه خورد،وباخودگفت: این بازرگان چقدر ثروتمند است.تااینکه یکروز حاکم شهر ازآنجا عبور کرد،اودید که همه مردم به حاکم احترام میگذارند حتی بازرگانان. مرد باخودش فکر کرد: کاش من یک حاکم بودم،آنوقت از همه قویتر میشدم .درهمان لحظه،او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد.در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم هم به او تعظیم میکردند.احساس کرد که نور خورشید اورا می آزارد وباخودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کردکه خورشید باشد وتبدیل به خورشیدشد.وباتمام نیرو سعی کرد به زمین بتابد وآنرا گرم کند.پس از مدتی ابر بزرگ وسیاهی آمدو جلوی تابش اورا گرفت.پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتراست و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد واورا به طرف دیگری هل داد.این بار آرزو کرد که بادشود و تبدیل به باد شد.ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.باخود گفت که قویترین چیز در دنیا صخره سنگی است وتبدیل به سنگی بزرگ وعظیم شد.همین طور که باغرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید واحساس کرد که دارد خرد میشود.نگاهی به پایین انداخت و سنگتراش را دید که باچکش و قلم به جان او افتاده است.......   به نظر شما قویترین چیز در جهان چیست؟                                                                   چه نتیجه ای میشود از این داستان غبرت آموز گرفت؟ امتیاز بدهید

یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 19:52 ::  نويسنده : رحیم

قضاوت با خودتون آقا پسرا و خانوما آیا غیر اینه؟؟؟

یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 19:50 ::  نويسنده : رحیم

یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 19:49 ::  نويسنده : رحیم

یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 19:46 ::  نويسنده : رحیم
چه چیزی ما را در برابر خداوند مغرور می‌کند؟ مگر ما چه هستیم و چه داریم؟هر لحظه ممکن است دارائی‌های ما فنا شود.
چند شب پیش بود کنار دست یکی از اقوام در ماشینش نشسته بودم. داشت تصادف بدی رخ می‌داد که مقصر همو بود ولی خدا رحم کرد و اتفاقی نیفتاد. آن فرد بی آن‌که شکر خدا را بر لب جاری کند با غرور گفت: من تصادف نمی‌کنم! راستی این "من" چقدر ارزش دارد! واقعاً خدا به ما رحم کند با این همه غروری که در برابر او به خرج می‌دهیم!!
یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, :: 18:53 ::  نويسنده : رحیم
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 14:36 ::  نويسنده : رحیم

تفاهــم به معــنای درک کـــردن نیست
بلکه به معنای تـوانایـی تحـمل تفـاوتهـاست !!!

 
5cf6583584748029e1e482ba5de13dbc-300
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 14:30 ::  نويسنده : رحیم

4r4bhw9ot (3)

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 14:30 ::  نويسنده : رحیم
طریقه ی نشستن پشت رایانه !!!  (عکس) www.taknaz.ir
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : رحیم


تفاوت زن های قدیمی با زن های جدید !!

تفاوت زن های قدیمی با زن های جدید !!


ادامه مطلب ...
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 14:23 ::  نويسنده : رحیم

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگم خوش اومدین لطفا با نظرات خودتون به بهتر شدن این وبلاگ کمک کنید.
پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دیوار عاشقی و آدرس agh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 647
بازدید کل : 121451
تعداد مطالب : 150
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1



Alternative content






Top Blog
Top Blog
-
« كسب درآمد از فروتل »
دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد : « جزئيات »
Email:

 
 
 
« كسب درآمد از فروتل »
دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد : « جزئيات »
Email: